دوستت دارم .....


اندکی عشق

مترسك به آسمان نگريست .

 آخرين پرستو هم از نظرش ناپديد شد .

باد تندي وزيد و پوشالهاي تنش را با خود برد ، اما قلبش را محكم به خود فشرد

آخر پرستوي كوچك به او قول داده بود كه باز مي گردد پس بايد منتظرش مي ماند .

 چه احساس خوبي چون اين اولين بار بود كه حس مي كرد كسي به فكر اوست

كسي كه مغز پوشالي ، كت پاره و چهره ي ناموزونش را دوست داشت .

نام اين احساس چه بود؟

ديروز شنيده بود كه پسر كشاورز به دختري كه آمده بود از لب چشمه آب ببرد گفته بود :

 

 دوستت دارم . 

ديروز معني اين لغت را نفهميده بود اما حالا گويي تك تك واجهاي آن برايش معني داشت .

دو باره تكرار كرد:

 پرستو دوستت دارم! 


†ɢα'§ : دوستت دارم
پنج شنبه 17 اسفند 1391 15:20 |- ستاره قطبی -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد